هرگز عاشق نشو

میخوام همیشه کنارم باشی اما...

هرگز عاشق نشو

میخوام همیشه کنارم باشی اما...

تولد

امروز یعنی 22/2/1369 من متولد شدم نمیدونم چی بگم اما از زندگی تو این دنیا راضی نیستم خیلی وقتا ارزوی

مرگ کردم اما حتی لیاقت مردن رو هم نداشتم جالبه نه به نظرم مردن لیاقت میخواد شاید طرز فکرم اشتباه باشه

اما خب هرکس یه نظری داره فعلا که زنده ام و به خاطر عشقم باید خوب باشم تنها بهانه ام برای زندگی کردن

یار

یار                                                                          .

تو را با دیگری دیدم 

تورامحوتماشای رخش دیدم.

تواز مهرو وفا با اوسخن گفتی.

تو با او مهربان بودی

تو گویا مال او بودی.

مرا دیدی ولی بی اعتنا از من گذر کردی.

مرا با خرمنی از غم به حال خود رها کردی.

منی که عاشقت بودم.

منی که شب و روز در انتظار ددیدنت بودم.

منی که زندگیم رو به پای تو تباه کردم.

منی که بهترین دوران عمرم را به پای تو فنا کردم.

تو را هرگز نمیبخشم.

 تو گفتی به جز تو دل به کسی نمی بندم.

تو گفتی به جز تو روی دلداری نمیخندم.

 

تو گفتی جز با یاد تو با یاد معشوقی نمیخوابم.

تو گفتی که جز دست تو دست کسی را  

 

هرگز  

 

نمیگیرم.

تورا هرگز نمیبخشم.

تو دست در دست او دادی.

به یاد او خوابیدی.

به روی او تو خندیدی.

دلت را هم و به او دادی.

تورا نفرین نمیگویم چرا که عاشقت بودم.

چرا که در انتظار دیدنت بودم.

در این دنیا خدایی هست.

خدا دید که تو با من چه ها کردی.

مرا با کوله باری از غم رها کردی.

خدایا حاجتی دارم.

خدا کاری بکن که دل به کسی نبندد.

شباهنگام به یاد یار خود افتد

 و صبح در انتظار دیدن یارش

 به درگاه خدا افتد.

که شاید ان زمان فهمد

که او با من چه ها کرده.

من دل داده را تنها به حال خود رها کرده.

ولی نه ای خدای من نکن.

با او چنین کاری.

دو چشم یار زیبایم نداره طاقت زاری.

اگر صد بارمرا از خود برانی

و مناجاتم کشانی

 مرا لایق بدانی

 یا ندانی

 دوستت دارم دوستت دارم

غرق در سکوت گشتم

من غرق در سکوتم

خالی تر از همیشه تنها نه ,

نیستم من اما,

خموش

همیشه یک بار فک گشودم نالیدم

از زمانه آنقدر ناله کردم که سر ز من بریدند

اما چه غافل آنان آینه سر بریدند

من پر نشاط بودم پر رمز و راز بودم

اما چه حیف ,

آخر من غرق در سکوتم

از این زمانه ی سرد بی پا و تن دویدم

با پا و تن دویدم سر از تنم جدا شد

با هر دو تن دویدم

جسم مرا بکشتند با روح خود دویدم

آنقدر دور گشتم که غرق در سکوتم