وقتی که تنهای تنها می شوی ،
وقتی که دوستانت ، آنها که نیازمند یاریشان هستی درست در حساس ترین
رهایت می کنند وقتی که در دست همانان که پشتوانه و نقطه
پشتگرمی محسوبشان می کردی ، خنجری می بینی ؛
وقتی زیر سنگی که به استواری اش سوگند می خوردی و تکیه گاهش می شمردی ،
ماری خفته می بینی که در تکان حادثه از خواب جهیده است ؛
وقتی که امواج امتحان ، خاشاک دوستی های سطحی را می رباید و لجن متعفن
خودخواهی و منفعت طلبی را عریان می سازد
وقتی که هیچ تکیه گاهی برایت نمی ماند و هیچ دستی خالصانه به دوستی
گشاده نمی گردد یک ملجا و امید و پناهگاه می ماند
که هیچ حادثه ای نمی تواند او را از تو بگیرد
او حتی در مقابل بدی های تو خوبی می آورد و روی زشتی های تو
پرده ی اغماض می افکند اگر بدانی که محبت و اشتیاق او به تو چقدر است
بند بند تنت از هم می گسلد حتماً دانسته ای او کیست
پس چرا در انتها به او برسی ، از او آغاز کن
دیدن عکسهایت، شنیدن صدایت، تکرار خاطره هاست!
خاطره هایی به رنگ سبز، به شیرینی لحظه های کنار تو بودن!
کاش دوباره خاطره ها تکرار شوند!
کاش دوباره در کنار هم بنشینیم و من از بی تابی و بی قراری دلم برایت بگویم.
راه رفتن در کنارت آرزوییست همیشگی!
گرچه دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی اما روزگار چنین نمی خواهد
و من به همان چند لحظه در کنار تو بودن نیز قانعم!
ببخش اگه از من و تو یه عکس خوشگل کشیدم
ببخش اگه رو کاغذم عکس دوتا دل کشیدم
ببخش اگه تو قلب من جز تو کس دیگه نبود
دوست داشتنت برای من یه اشتباه ساده بود
وقتی که دیدمت برام یه حس تازه ای بودی
کاشکی تو سرنوشت من یه عشق واقعی بودی
بیا قرار بگذاریم که . . .
دلم گرفت ای هم نفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار تو این سکوت
چه بی صدا نفس نفس
از این نامهربونی ها دارم از غصه می میرم
رفیق روز تنهایی یه روز دستاتو می گیرم
تو این شب گریه می تونی پناه هق هقم باشی
تو ای همزاد همخونه چی میشه عاشقم باشی