مینوشتم یه زمانی
مینوشتم یه زمانی به امید اینکه چشمات میبینن عشق رو تو چشمام...
مینوشتم یه زمانی واسه این دیوونه که همش میگرفت بهونه بهونه ی دیدن
تو...
مینوشتم یه زمانی واسه خالی کردن ان عقده های چند ساله عقده هایی که
خیلی سخته بیرون ریختنش از دل...
مینوشتم یه زمان که بدونی دوستت دارم...
مینوشتم یه زمانی که بدونن همه عالم و ادم...
اما حالا نمیدونم واسه چی مینویسم...؟...؟نمیدونم که ایا تو میخوانی چی
مینویسم...؟...نمیدونم که ایا تو میفهمی چه مینویسم...؟...
نمیدونم...نمیدونم...
اما من مینویسم به امید اینکه تو بخوانی و بفهمی چی مینویسم و یه روزی
بفهمی که
دوستت داشتم و دارم...