سلام
میخواستم بازم حرف بزنم...
حتما خواننده های وبلاگم از حرفهای من خسته شدن درست مثله بقیه
چون من خیلی پرحرفم.
من چون تو این ولاگ حرفای دلمو میزنم اصلا ادرس رو به هیچکدوم از
دوستام ندادم چون دلم نمیخواست اوناهم از زندگیم با خبر بشن البته میدونم
که همچین زندگی سختی هم ندارم شاید خودم خیلی سختش میکنم؟؟!!!
به حر حال اینم روش زندگی کردن منه ما انسانها مختاریم که هرطور
دلمون خواست زندگیرو بسازیم البته به شرطی که مزاحم کسی نشیم
منم با کسی کار ندارم و همیشه تو خودم هستم
الان که مامانم از شانس خوب من دست درد شدید گرقته و
تمام کارهای خونه به گردن من افتاده البته بابام هم خیلی کمک میکنه
بیشتر اوقات ناهار رو بابام درست میکنه
چون اکثر شبها من تا 4 بیدارم و ظهر از خواب بیدار میشم
ولی خوب با اینحال چون فشار بیشتر رو من هست راستش خیلی خسته شدم
و گاهی بیخودی عصبی میشم و
جالب اینکه کسیرو ندارم بهش پناه ببرم تا ارومم کنه
دلم میخواست پیشم میبود همینکه پیشم باشه واسم کافیه وقتی کنارمه
بهم دلخوشی میده .
بگذریم امیدوارم خیلی زود دست مامانم هم خوب بشه.
امشب عمه ام امد خونمون اون امشب اسکن هسته ای از
بافت مغذ استخوانش داشت دعا کنید چیزی نباشه چون اونوقت
داغون میشه و البته تقریبا زندگب همه هم مختل میشه
امیدمون به خداست.
سلام
ما اومدیم ازت بخوایم برای ما دعا کنیم. اما انگار ما باید برای شما دعا کنیم.
رفیق من برای عمه تو و مامانت دعا میکنم. تو هم برای من
دمت گرم
سلام ممنون محمدرضا جان.توکلت به خدا باشه و هرگز نا امید نشو.چشم ماهم برای شما دعا میکنیم انشالله به چیزی که میخوای برسی.بازم منون.منتظر نظر بعدی شما هستم