هرگز عاشق نشو

میخوام همیشه کنارم باشی اما...

هرگز عاشق نشو

میخوام همیشه کنارم باشی اما...

دیدار پنهانی

دیدار پنهانی

شب که میشود خدا چراغ ماه را روشن میکند تا من در حضور چشم های

کنجکاو ستاره ها برای تو نامه بنویسم.

کاغذم برگهای درختان است و مدادم شاخه ای تر و تازه.

شب که میشود خیال تو در اتاقم راه میرود و همه ی اشیاء جان میگیرند.

پروانه های خشکیده بال زنان از دفتر چه ام بیرون می ایند.

پرده ها از پشت شیشه ها هم شفاف ترند و من میتوانم خودم را در همه ی

اینه های ناشناس تماشا کنم.

گاهی حتی یک کلمه هم ندارم که برایت شعر بگویم و گاهی هزاران کلمه در

دستان من است.

اما باز نمیدانم چه بسرایم که شایسته ی تو باشد

 ان وقت به قناری ها حسودیم میشود.که از من شاعر ترند.

کاش تخته سنگی بودم که خانه اش در اغوش دریاست و

 یا بنفشه ای که همیشه لب جوی را میبوسد و

 یا ساکتی که پیوسته خواب قدمهای تورا میبیند.

کاش ترازویی برای اندازه گرفتن دلتنگی و عشق وجود داشت

کاش میتوانستی در رویاهایم بخوابی و

 در ارزوهایم بیدار شوی

 کاش بین لبهای من و نام عزیز تو

 هیچ فاصله ای نبود

 کاش به جز تاخیر دیدار

 هیچ گله ای نبود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد